بحثى كه امروز ميخواهم براى شما جوانهاى عزيز عرض كنم، در توضيح و تبيين مسئلهاى است كه روز اول مطرح كردم: مسئلهى پيشرفت. موضوع بسيار مهمى است كه بايد مطرح كنيم. البته با طرح اين موضوعات، خودمان را قانع نميكنيم كه قضيه تمام شد؛ اين يك شروع است. عرض كرديم كه آن مفهومى كه ميتواند اهداف نظام اسلامى را تا حدود زيادى در خود جمع كند و به ما نشان دهد، مفهوم پيشرفت است. توضيحى هم بعداً عرض كرديم كه پيشرفت، تداعىكنندهى حركت است، راه است. چطور ما ميگوئيم پيشرفت هدف است؟ عرض كرديم علت اين است كه پيشرفت هرگز متوقف نخواهد شد. بله، پيشرفت، حركت است، راه است، صيرورت است؛ اما متوقفشدنى نيست و همين طور ادامه دارد؛ چون انسان ادامه دارد، چون استعدادهاى بشرى حد يقف ندارد. گفتيم پيشرفت داراى ابعادى است؛ و پيشرفت در مفهوم اسلامى، با پيشرفت يك بُعدى يا دو بُعدى در فرهنگ غربى متفاوت است؛ چند بُعدى است.
يكى از ابعاد پيشرفت با مفهوم اسلامى عبارت است از سبك زندگى كردن، رفتار اجتماعى، شيوهى زيستن - اينها عبارةٌ اخراى يكديگر است - اين يك بُعد مهم است؛ اين موضوع را ميخواهيم امروز يك قدرى بحث كنيم. ما اگر از منظر معنويت نگاه كنيم - كه هدف انسان، رستگارى و فلاح و نجاح است - بايد به سبك زندگى اهميت دهيم؛ اگر به معنويت و رستگارى معنوى اعتقادى هم نداشته باشيم، براى زندگى راحت، زندگى برخوردار از امنيت روانى و اخلاقى، باز پرداختن به سبك زندگى مهم است. بنابراين مسئله، مسئلهى اساسى و مهمى است. بحث كنيم دربارهى اينكه در زمينهى سبك زندگى چه بايد گفت، چه ميتوان گفت. عرض كرديم؛ اين سرآغاز و سرفصل يك بحث است.
ما اگر پيشرفت همهجانبه را به معناى تمدنسازى نوين اسلامى بگيريم - بالاخره يك مصداق عينى و خارجى براى پيشرفت با مفهوم اسلامى وجود دارد؛ اينجور بگوئيم كه هدف ملت ايران و هدف انقلاب اسلامى، ايجاد يك تمدن نوين اسلامى است؛ اين محاسبهى درستى است - اين تمدن نوين دو بخش دارد: يك بخش، بخش ابزارى است؛ يك بخش ديگر، بخش متنى و اصلى و اساسى است. به هر دو بخش بايد رسيد.
آن بخش ابزارى چيست؟ بخش ابزارى عبارت است از همين ارزشهائى كه ما امروز به عنوان پيشرفت كشور مطرح ميكنيم: علم، اختراع، صنعت، سياست، اقتصاد، اقتدار سياسى و نظامى، اعتبار بينالمللى، تبليغ و ابزارهاى تبليغ؛ اينها همه بخش ابزارى تمدن است؛ وسيله است. البته ما در اين بخش در كشور پيشرفت خوبى داشتهايم. كارهاى زياد و خوبى شده است؛ هم در زمينهى سياست، هم در زمينهى مسائل علمى، هم در زمينهى مسائل اجتماعى، هم در زمينهى اختراعات - كه شما حالا اينجا نمونهاش را ملاحظه كرديد و اين جوان عزيز براى ما شرح دادند - و از اين قبيل، الى ماشاءاللّه در سرتاسر كشور انجام گرفته است. در بخش ابزارى، علىرغم فشارها و تهديدها و تحريمها و اين چيزها، پيشرفت كشور خوب بوده است.
اما بخش حقيقى، آن چيزهائى است كه متن زندگى ما را تشكيل ميدهد؛ كه همان سبك زندگى است كه عرض كرديم. اين، بخش حقيقى و اصلى تمدن است؛ مثل مسئلهى خانواده، سبك ازدواج، نوع مسكن، نوع لباس، الگوى مصرف، نوع خوراك، نوع آشپزى، تفريحات، مسئلهى خط، مسئلهى زبان، مسئلهى كسب و كار، رفتار ما در محل كار، رفتار ما در دانشگاه، رفتار ما در مدرسه، رفتار ما در فعاليت سياسى، رفتار ما در ورزش، رفتار ما در رسانهاى كه در اختيار ماست، رفتار ما با پدر و مادر، رفتار ما با همسر، رفتار ما با فرزند، رفتار ما با رئيس، رفتار ما با مرئوس، رفتار ما با پليس، رفتار ما با مأمور دولت، سفرهاى ما، نظافت و طهارت ما، رفتار ما با دوست، رفتار ما با دشمن، رفتار ما با بيگانه؛ اينها آن بخشهاى اصلى تمدن است، كه متن زندگى انسان است.
تمدن نوين اسلامى - آن چيزى كه ما ميخواهيم عرضه كنيم - در بخش اصلى، از اين چيزها تشكيل ميشود؛ اينها متن زندگى است؛ اين همان چيزى است كه در اصطلاح اسلامى به آن ميگويند: عقل معاش. عقل معاش، فقط به معناى پول در آوردن و پول خرج كردن نيست، كه چگونه پول در بياوريم، چگونه پول خرج كنيم؛ نه، همهى اين عرصهى وسيعى كه گفته شد، جزو عقل معاش است. در كتب حديثىِ اصيل و مهم ما ابوابى وجود دارد به نام «كتابالعشرة»؛ آن كتابالعشرة دربارهى همين چيزهاست. در خود قرآن كريم آيات فراوانى وجود دارد كه ناظر به اين چيزهاست.
خب، ميشود اين بخش را به منزلهى بخش نرمافزارى تمدن به حساب آورد؛ و آن بخش اول را، بخشهاى سختافزارى به حساب آورد. اگر ما در اين بخشى كه متن زندگى است، پيشرفت نكنيم، همهى پيشرفتهائى كه در بخش اول كرديم، نميتواند ما را رستگار كند؛ نميتواند به ما امنيت و آرامش روانى ببخشد؛ همچنان كه مىبينيد در دنياى غرب نتوانسته. در آنجا افسردگى هست، نااميدى هست، از درون به هم ريختن هست، عدم امنيت انسانها در اجتماع و در خانواده هست، بىهدفى و پوچى هست؛ با اينكه ثروت هست، بمب اتم هست، پيشرفتهاى گوناگون علمى هست، قدرت نظامى هم هست. اصل قضيه اين است كه ما بتوانيم متن زندگى را، اين بخش اصلى تمدن را اصلاح كنيم. البته در انقلاب، در اين بخش، پيشرفت ما چشمگير نيست؛ در اين زمينه، ما مثل بخش اول حركت نكرديم، پيشرفت نكرديم. خب، بايد آسيبشناسى كنيم؛ چرا ما در اين بخش پيشرفت نكرديم؟
بعد از آنكه علتها را پيدا كرديم، آن وقت بپردازيم به اين كه چگونه ميتوانيم اينها را علاج كنيم. اينها به عهدهى كيست؟ به عهدهى نخبگان - نخبگان فكرى، نخبگان سياسى - به عهدهى شما، به عهدهى جوانها. اگر در محيط اجتماعى ما گفتمانى به وجود بيايد كه ناظر به رفع آسيبها در اين زمينه باشد، ميتوان مطمئن بود با نشاطى كه نظام جمهورى اسلامى و ملت ايران دارند، با استعدادى كه وجود دارد، ما در اين بخش پيشرفتهاى خوبى خواهيم كرد؛ آن وقت درخشندگى ملت ايران در دنيا و گسترش انديشهى اسلامىِ ملت ايران و انقلاب اسلامى ايران در دنيا آسانتر خواهد شد. بايد آسيبشناسى كنيد و بعد علاج كنيد.
نخبگان موظفند، حوزه موظف است، دانشگاه موظف است، رسانهها موظفند، تريبوندارها موظفند؛ مديران بسيارى از دستگاهها، بخصوص دستگاههائى كه با فرهنگ و تربيت و تعليم سروكار دارند، موظفند؛ كسانى كه براى دانشگاهها يا براى مدارس برنامهريزى آموزشى ميكنند، در اين زمينه موظفند؛ كسانى كه سرفصلهاى آموزشى را براى كتابهاى درسى تعيين ميكنند، موظفند. اينها همه يك وظيفهاى است بر دوش همه. بايد ما همگى به خودمان نهيب بزنيم. در اين زمينه بايد كار كنيم، حركت كنيم.
بنابراين بايد آسيبشناسى كنيم؛ يعنى توجه به آسيبهائى كه در اين زمينه وجود دارد و جستجو از علل اين آسيبها. البته ما اينجا نميخواهيم مسئله را تمامشده فرض كنيم؛ فهرستى مطرح ميكنيم: چرا فرهنگ كار جمعى در جامعهى ما ضعيف است؟ اين يك آسيب است. با اينكه كار جمعى را غربىها به اسم خودشان ثبت كردهاند، اما اسلام خيلى قبل از اينها گفته است: «تعاونوا على البرّ و التّقوى»،(1) يا: «و اعتصموا بحبل اللّه جميعا».(2) يعنى حتّى اعتصام به حبلاللّه هم بايد دستهجمعى باشد؛ «و لا تفرّقوا».(3) چرا در برخى از بخشهاى كشورمان طلاق زياد است؟ چرا در برخى از بخشهاى كشورمان روى آوردن جوانها به مواد مخدر زياد است؟ چرا در روابط همسايگىمان رعايتهاى لازم را نميكنيم؟ چرا صلهى رحم در بين ما ضعيف است؟ چرا در زمينهى فرهنگ رانندگى در خيابان، ما مردمان منضبطى به طور كامل نيستيم؟ اين آسيب است. رفتوآمد در خيابان، يكى از مسائل ماست؛ مسئلهى كوچكى هم نيست، مسئلهى اساسى است. آپارتماننشينى چقدر براى ما ضرورى است؟ چقدر درست است؟ چه الزاماتى دارد كه بايد آنها را رعايت كرد؟ چقدر آن الزامات را رعايت ميكنيم؟ الگوى تفريح سالم چيست؟ نوع معمارى در جامعهى ما چگونه است؟ ببينيد چقدر اين مسائل متنوع و فراگيرِ همهى بخشهاى زندگى، داخل در اين مقولهى سبك زندگى است؛ در اين بخش اصلى و حقيقى و واقعى تمدن، كه رفتارهاى ماست. چقدر نوع معمارى كنونى ما متناسب با نيازهاى ماست؟ چقدر عقلانى و منطقى است؟ طراحى لباسمان چطور؟ مسئلهى آرايش در بين مردان و زنان چطور؟ چقدر درست است؟ چقدر مفيد است؟ آيا ما در بازار، در ادارات، در معاشرتهاى روزانه، به همديگر به طور كامل راست ميگوئيم؟ در بين ما دروغ چقدر رواج دارد؟ چرا پشت سر يكديگر حرف ميزنيم؟ بعضىها با داشتن توان كار، از كار ميگريزند؛ علت كارگريزى چيست؟ در محيط اجتماعى، برخىها پرخاشگرىهاى بىمورد ميكنند؛ علت پرخاشگرى و بىصبرى و نابردبارى در ميان بعضى از ماها چيست؟ حقوق افراد را چقدر مراعات ميكنيم؟ در رسانهها چقدر مراعات ميشود؟ در اينترنت چقدر مراعات ميشود؟ چقدر به قانون احترام ميكنيم؟ علت قانونگريزى - كه يك بيمارى خطرناكى است - در برخى از مردم چيست؟ وجدان كارى در جامعه چقدر وجود دارد؟ انضباط اجتماعى در جامعه چقدر وجود دارد؟ محكمكارى در توليد چقدر وجود دارد؟ توليد كيفى در بخشهاى مختلف، چقدر مورد توجه و اهتمام است؟ چرا برخى از حرفهاى خوب، نظرهاى خوب، ايدههاى خوب، در حد رؤيا و حرف باقى ميماند؟ كه ديديد اشاره كردند. چرا به ما ميگويند كه ساعات مفيد كار در دستگاههاى ادارى ما كم است؟ هشت ساعت كار بايد به قدر هشت ساعت فايده داشته باشد؛ چرا به قدر يك ساعت يا نيم ساعت يا دو ساعت؟ مشكل كجاست؟ چرا در بين بسيارى از مردم ما مصرفگرائى رواج دارد؟ آيا مصرفگرائى افتخار است؟ مصرفگرائى يعنى اينكه ما هرچه گير مىآوريم، صرف امورى كنيم كه جزو ضروريات زندگى ما نيست. چه كنيم كه ريشهى ربا در جامعه قطع شود؟ چه كنيم كه حق همسر - حق زن، حق شوهر - حق فرزندان رعايت شود؟ چه كنيم كه طلاق و فروپاشى خانواده، آنچنان كه در غرب رائج است، در بين ما رواج پيدا نكند؟ چه كنيم كه زن در جامعهى ما، هم كرامتش حفظ شود و عزت خانوادگىاش محفوظ بماند، هم بتواند وظائف اجتماعىاش را انجام دهد، هم حقوق اجتماعى و خانوادگىاش محفوظ بماند؟ چه كنيم كه زن مجبور نباشد بين اين چند تا، يكىاش را انتخاب كند؟ اينها جزو مسائل اساسى ماست. حد زاد و ولد در جامعهى ما چيست؟ من اشاره كردم؛ يك تصميمِ زماندار و نياز به زمان و مقطعى را انتخاب كرديم، گرفتيم، بعد زمانش يادمان رفت! مثلاً فرض كنيد به شما بگويند آقا اين شير آب را يك ساعت باز كنيد. بعد شما شير را باز كنى و بروى! ماها رفتيم، غافل شديم؛ ده سال، پانزده سال. بعد حالا به ما گزارش ميدهند كه آقا جامعهى ما در آيندهى نه چندان دورى، جامعهى پير خواهد شد؛ اين چهرهى جوانى كه امروز جامعهى ايرانى دارد، از او گرفته خواهد شد. حد زاد و ولد چقدر است؟ چرا در بعضى از شهرهاى بزرگ، خانههاى مجردى وجود دارد؟ اين بيمارى غربى چگونه در جامعهى ما نفوذ كرده است؟ تجملگرائى چيست؟ بد است؟ خوب است؟ چقدرش بد است؟ چقدرش خوب است؟ چه كار كنيم كه از حد خوب فراتر نرود، به حد بد نرسد؟ اينها بخشهاى گوناگونى از مسائل سبك زندگى است، و دهها مسئله از اين قبيل وجود دارد؛ كه بعضى از اينهائى كه من گفتم، مهمتر است. اين يك فهرستى است از آن چيزهائى كه متن تمدن را تشكيل ميدهد. قضاوت دربارهى يك تمدن، مبتنى بر اينهاست.
نميشود يك تمدن را به صرف اينكه ماشين دارد، صنعت دارد، ثروت دارد، قضاوت كرد و تحسين كرد؛ در حالى كه در داخل آن، اين مشكلات فراوان، سراسر جامعه و زندگى مردم را فرا گرفته. اصل اينهاست؛ آنها ابزارى است براى اينكه اين بخش تأمين شود، تا مردم احساس آسايش كنند، با اميد زندگى كنند، با امنيت زندگى كنند، پيش بروند، حركت كنند، تعالى انسانىِ مطلوب پيدا كنند.
يك مقولهاى در اينجا مطرح ميشود و سر بر مىآورد، به عنوان مقولهى فرهنگ زندگى. بايد ما به دنبال اين باشيم كه فرهنگ زندگى را تبيين كنيم، تدوين كنيم و به شكل مطلوب اسلام تحقق ببخشيم. البته اسلام بُنمايههاى يك چنين فرهنگى را براى ما معين كرده است. بُنمايههاى اين فرهنگ عبارت است از خردورزى، اخلاق، حقوق؛ اينها را اسلام در اختيار ما قرار داده است. اگر ما به اين مقولات به طور جدى نپردازيم، پيشرفت اسلامى تحقق پيدا نخواهد كرد و تمدن نوين اسلامى شكل نخواهد گرفت. هرچه ما در صنعت پيش برويم، هرچه اختراعات و اكتشافات زياد شود، اگر اين بخش را ما درست نكنيم، پيشرفت اسلامى به معناى حقيقى كلمه نكردهايم. بايد دنبال اين بخش، زياد كار كنيم؛ زياد تلاش كنيم.
دو سه نكته پيرامون ايجاد اين وضعيت و الزاماتى كه دنبال اين فرهنگ رفتن براى ما ايجاد ميكند، وجود دارد، كه بايد به اينها توجه كنيم. نكتهى اول اين است كه رفتار اجتماعى و سبك زندگى، تابع تفسير ما از زندگى است: هدف زندگى چيست؟ هر هدفى كه ما براى زندگى معين كنيم، براى خودمان ترسيم كنيم، به طور طبيعى، متناسب با خود، يك سبك زندگى به ما پيشنهاد ميشود. يك نقطهى اصلى وجود دارد و آن، ايمان است. يك هدفى را بايد ترسيم كنيم - هدف زندگى را - به آن ايمان پيدا كنيم. بدون ايمان، پيشرفت در اين بخشها امكانپذير نيست؛ كارِ درست انجام نميگيرد. حالا آن چيزى كه به آن ايمان داريم، ميتواند ليبراليسم باشد، ميتواند كاپيتاليسم باشد، ميتواند كمونيسم باشد، ميتواند فاشيسم باشد، ميتواند هم توحيد ناب باشد؛ بالاخره به يك چيزى بايد ايمان داشت، اعتقاد داشت، به دنبال اين ايمان و اعتقاد پيش رفت. مسئلهى ايمان، مهم است. ايمان به يك اصل، ايمان به يك لنگرگاه اصلى اعتقاد؛ يك چنين ايمانى بايد وجود داشته باشد. بر اساس اين ايمان، سبك زندگى انتخاب خواهد شد.
در اينجا يك مغالطهاى وجود دارد، كه من براى شما جوانها عرض بكنم: چند تا فيلسوفنماى غربى عنوان «ايدئولوژىزدائى» را مطرح كردند. مىبينيد گاهى در بعضى از اين مقالات روشنفكرى، عنوان «ايدئولوژىزدائى» مطرح ميشود: آقا جامعه را با ايدئولوژى نميشود اداره كرد. چند تا فيلسوف يا فيلسوفنماى غربى اين را گفتهاند؛ يك عدهاى هم اينجا طوطىوار، بدون اينكه عمق اين حرف را درك كنند، بدون اينكه ابعاد اين حرف را بفهمند چيست، همان را تكرار كردند، باز هم تكرار ميكنند. هيچ ملتى كه داعيهى تمدنسازى دارد، بدون ايدئولوژى نميتواند حركت كند و تا امروز حركت نكرده است. هيچ ملتى بدون دارا بودن يك فكر و يك ايدئولوژى و يك مكتب نميتواند تمدنسازى كند. همينهائى كه امروز شما ملاحظه ميكنيد در دنيا تمدن مادى را به وجود آوردهاند، اينها با ايدئولوژى وارد شدند؛ صريح هم گفتند؛ گفتند ما كمونيستيم، گفتند ما كاپيتاليستيم، گفتند ما به اقتصاد سرمايهدارى اعتقاد داريم؛ مطرح كردند، به آن اعتقاد ورزيدند، دنبالش كار كردند؛ البته زحماتى هم متحمل شدند، هزينهاى هم بر دوش آنها گذاشته شد. بدون داشتن يك مكتب، بدون داشتن يك فكر و يك ايمان، و بدون تلاش براى آن و پرداختن هزينههاى آن، تمدنسازى امكان ندارد.
البته بعضى از كشورها مقلدند؛ از غرب، از سازندگان تمدن مادى يك چيزى را گرفتهاند، زندگى خودشان را بر اساس آن شكل دادهاند. بله، اينها ممكن است به يك پيشرفتهائى هم برسند، به يك پيشرفتهاى صورى و سطحى هم ميرسند، اما مقلدند؛ اينها تمدنساز نيستند، اينها بىريشه و آسيبپذيرند؛ اگر چنانچه يك طوفانى به وجود بيايد، اينها از بين خواهند رفت؛ چون ريشهدار نيستند. علاوه بر اينكه كار آنها تقليد است و تقليد پدرشان را در مىآورد، برخى از منافع تمدن مادى غرب گيرشان مىآيد و بسيارىاش گيرشان نمىآيد، اما همهى زيانهاى آنها گيرشان مىآيد.
من نميخواهم از كشورها اسم بياورم. بعضى از كشورها هستند كه رشد اقتصادى آنها به عنوان يك الگو، در گفتار و نوشتار برخى از روشنفكران ما مطرح ميشود. بله، ممكن است آنها به يك صنعتى هم دست پيدا كرده باشند، پيشرفتى هم در زمينهى مادى يا در زمينهى علم و صنعت كرده باشند، اما اولاً مقلدند؛ ذلت تقليد و فرودستى تقليد، روى پيشانى آنها حك شده؛ علاوهى بر اين، همهى آسيبهاى تمدن كنونى مادى غرب را آنها دارند، ولى اكثر منافعش را ندارند. امروز اين تمدن مادى غرب دارد نشان ميدهد مشكلاتى را كه براى بشريت و براى پيروان خودش به وجود آورده.
پس بدون مكتب و بدون ايدئولوژى نميتوان يك تمدن را به وجود آورد؛ احتياج به ايمان است. اين تمدن داراى علم خواهد بود، داراى صنعت هم خواهد بود، داراى پيشرفت هم خواهد بود؛ و اين مكتب، هدايت كننده و اداره كنندهى همهى اينها خواهد شد. آن كه مكتب توحيد را مبناى كار خودش قرار ميدهد، آن جامعهاى كه به دنبال توحيد حركت ميكند، همهى اين خيراتى را كه متوقف بر تمدنسازى است، به دست خواهد آورد؛ يك تمدن بزرگ و عميق و ريشهدار خواهد ساخت و فكر و فرهنگِ خودش را در دنيا گسترش خواهد داد. بنابراين، اين مطلب اول، كه احتياج به ايمان است. كشاندن جامعه به بىايمانى، يكى از همان توطئههائى است كه دشمنان تمدنسازى اسلامى دنبال آن بودهاند و الان هم با شدت اين را دارند دنبال ميكنند.
امروز در محيطهاى روشنفكرى، كسانى هستند با شكلهاى گوناگون، با قد و قوارههاى گوناگون، اينها ما را از شعارهاى مكتبى برحذر ميدارند؛ دوران اوج شعارهاى مكتبى را كه دههى 60 است، زير سؤال ميبرند؛ امروز هم از تكرار شعارهاى مكتبى و شعارهاى انقلابى و اسلامى، خودشان واهمه دارند و ميخواهند در دل ديگران واهمه بيندازند؛ ميگويند آقا، هزينه دارد، دردسر دارد، تحريم دارد، تهديد دارد. نگاه خوشبينانه اين است كه بگوئيم اينها تاريخ نخواندهاند - البته نگاههاى بدبينانه هم وجود دارد - اينها اگر تاريخ خوانده بودند و اطلاع داشتند از سرگذشت و منشأ و مبدأ تمدنهائى كه وجود دارد و همين تمدن مادى غرب كه امروز ميخواهد دنيا را فتح تصرف كند و اين حرف را نميزدند. بايد بگوئيم اينها بىاطلاعند، تاريخ نخواندهاند.
جامعهى بدون آرمان، بدون مكتب، بدون ايمان، ممكن است به ثروت برسد، به قدرت برسد، اما آن وقتى هم كه به ثروت و قدرت برسد، تازه ميشود يك حيوان سير و قدرتمند - و ارزش انسان گرسنه از حيوان سير بيشتر است - اسلام اين را نميخواهد. اسلام طرفدار انسانى است كه هم برخوردار باشد، هم قدرتمند باشد، و هم شاكر و بندهى خدا باشد؛ جبههى عبوديت بر خاك بسايد. انسان بودن، قدرتمند بودن و بندهى خدا و عبد خدا بودن؛ اين آن چيزى است كه اسلام ميخواهد؛ ميخواهد انسان بسازد، الگوى انسانسازى است.
پس در درجهى اول، نياز تمدنسازىِ اسلامىِ نوين به ايمان است. اين ايمان را ما معتقدين به اسلام، پيدا كردهايم. ايمان ما، ايمان به اسلام است. در اخلاقيات اسلام، در آداب زندگى اسلامى، همهى آنچه را كه مورد نياز ماست، ميتوانيم پيدا كنيم؛ بايد اينها را محور بحث و تحقيقِ خودمان قرار دهيم. ما در فقه اسلامى و حقوق اسلامى زياد كار كردهايم؛ بايد در اخلاق اسلامى و عقل عملى اسلامى هم يك كار پرحجم و باكيفيتى انجام دهيم - حوزهها مسئوليت دارند، دانشوران مسئوليت دارند، محققان و پژوهشگران مسئوليت دارند، دانشگاه مسئوليت دارد - آن را مبناى برنامهريزىمان قرار دهيم، آن را در آموزشهاى خودمان وارد كنيم؛ اين چيزى است كه امروز ما به آن احتياج داريم و بايد دنبال كنيم. اين مطلب اول و نكتهى اول در باب تمدنسازى نوين اسلامى و به دست آوردن و رسيدن به اين بخش اساسى از تمدن است، كه سلوك عملى است.
هيچكدام از اين چيزهائى كه من فهرست كردم و گفتم، شما نميتوانيد پيدا كنيد كه يا به صورت خاص، يا تحت يك عنوان عام، در اسلام به آن پرداخته نشده باشد. انواع سلوك با افرادى كه انسان با آنها ارتباط دارد، انواع رفتارهاى ما، انواع چيزهائى كه در زندگى اجتماعى براى انسان وجود دارد، اينها در اسلام هست؛ در مورد سفر كردن هست، در مورد رفتوآمد هست، در مورد سوار شدن و پياده شدن هست، در مورد پدر و مادر هست، در مورد تعاون هست، در زمينهى رفتار با دوست هست، در زمينهى رفتار با دشمن هست. در همهى چيزها، يا به طور خاص در منابع اسلامى ما موجود است، يا تحت يك عنوان كلى وجود دارد؛ كه اهل استنباط و اهل نظر ميتوانند آن چيزى را كه مورد نيازشان است، از آن به دست بياورند و پيدا كنند.
نكتهى دومى در اينجا وجود دارد و آن اين است كه ما براى ساختن اين بخش از تمدن نوين اسلامى، بشدت بايد از تقليد پرهيز كنيم؛ تقليد از آن كسانى كه سعى دارند روشهاى زندگى و سبك و سلوك زندگى را به ملتها تحميل كنند. امروز مظهر كامل و تنها مظهر اين زورگوئى و تحميل، تمدن غربى است. نه اينكه ما بناى دشمنى با غرب و ستيزهگرى با غرب داشته باشيم - اين حرف، ناشى از بررسى است - ستيزهگرى و دشمنىِ احساساتى نيست. بعضى بمجرد اينكه اسم غرب و تمدن غرب و شيوههاى غرب و توطئهى غرب و دشمنى غرب مىآيد، حمل ميكنند بر غربستيزى: آقا، شماها با غرب دشمنيد. نه، ما با غرب پدركشتگىِ آنچنانى نداريم - البته پدركشتگى داريم! - غرض نداريم. اين حرف، بررسىشده است.
تقليد از غرب براى كشورهائى كه اين تقليد را براى خودشان روا دانستند و عمل كردند، جز ضرر و فاجعه به بار نياورده؛ حتّى آن كشورهائى كه بظاهر به صنعتى و اختراعى و ثروتى هم رسيدند، اما مقلد بودند. علت اين است كه فرهنگ غرب، يك فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودكنندهى فرهنگهاست. هرجا غربىها وارد شدند، فرهنگهاى بومى را نابود كردند، بنيانهاى اساسىِ اجتماعى را از بين بردند؛ تا آنجائى كه توانستند، تاريخ ملتها را تغيير دادند، زبان آنها را تغيير دادند، خط آنها را تغيير دادند. هر جا انگليسها وارد شدند، زبان مردم بومى را تبديل كردند به انگليسى؛ اگر زبان رقيبى وجود داشت، آن را از بين بردند. در شبهقارهى هند، زبان فارسى چند قرن زبان رسمى بود؛ تمام نوشتجات، مكاتبات دستگاههاى حكومتى، دولتى، مردم، دانشوران، مدارس عمده، شخصيتهاى برجسته، با زبان فارسى انجام ميگرفت. انگليسها آمدند زبان فارسى را با زور در هند ممنوع كردند، زبان انگليسى را رائج كردند. شبهقارهى هند كه يكى از كانونهاى زبان فارسى بوده، امروز در آنجا زبان فارسى غريب است؛ اما زبان انگليسى، زبان ديوانى است؛ مكاتبات دولتى با انگليسى است، حرف زدن غالب نخبگانشان با انگليسى است - بايد انگليسى حرف بزنند - اين تحميل شده. در همهى كشورهائى كه انگليسها در دوران استعمار در آنجا حضور داشتند، اين اتفاق افتاده است؛ تحميل شده است. ما زبان فارسى را بر هيچ جا تحميل نكرديم. زبان فارسى كه در هند رائج بود، به وسيلهى خود هندىها استقبال شد؛ شخصيتهاى هندى، خودشان به زبان فارسى شعر گفتند. از قرن هفتم و هشتم هجرى تا همين زمان اخيرِ قبل از آمدن انگليسها، شعراى زيادى در هند بودند كه به فارسى شعر ميگفتند؛ مثل اميرخسرو دهلوى، بيدل دهلوى - كه اهل دهلى است - و بسيارى از شعراى ديگر. اقبال لاهورى اهل لاهور است، اما شعر فارسى او معروفتر از شعر به هر زبان ديگرى است. ما مثل انگليسها كه انگليسى را در هند رائج كردند، زبان فارسى را رائج نكرديم؛ فارسى با ميل مردم، با رفتوآمد شاعران و عارفان و عالمان و اينها به طور طبيعى رائج شد؛ اما انگليسها آمدند مردم را مجبور كردند كه بايد فارسى حرف نزنند؛ براى فارسى حرف زدن و فارسى نوشتن، مجازات معين كردند.
فرانسوىها هم در كشورهائى كه تحت استعمار آنها بود، زبان فرانسه را اجبارى كردند. يك وقتى يكى از رؤساى كشورهاى آفريقاى شمالى - كه سالها فرانسوىها بر آنجا سلطه داشتند - زمان رياست جمهورى با بنده ملاقات داشت. او با من عربى حرف ميزد؛ بعد ميخواست يك جملهاى را بگويد، واژهى عربىِ آن جمله يادش نيامد، بلد نبود. معاونش يا وزيرش همراهش بود، به فرانسه به او گفت كه اين جمله به عربى چه ميشود؟ او هم گفت كه بله، اين جمله به عربى ميشود اين. يعنى يك عرب نميتوانست مقصود خودش را با عربى ادا كند، مجبور بود با فرانسه از رفيقش بپرسد، او هم بگويد كه اين است! يعنى اينقدر اينها از زبان اصلىِ خودشان دور مانده بودند. اين مسئله را سالها بر اينها تحميل كردند. پرتغالىها هم همين جور، هلندىها هم همين جور، اسپانيائىها هم همين جور؛ هر جا رفتند، زبان خودشان را تحميل كردند؛ اين ميشود فرهنگ مهاجم. بنابراين فرهنگ غرب، مهاجم است.
غربىها آنجائى كه توانستند، بنيانهاى فرهنگى و اعتقادى را از بين بردند. در مثل كشور ما كه استعمارِ مستقيم وجود نداشت و به بركت مجاهدت يك عده از بزرگان، انگليسها نتوانستند به طور مستقيم وارد شوند، افرادى را عامل خودشان كردند. اگر قرارداد 1299، يعنى 1919 ميلادى - كه معروف به قرارداد وثوقالدوله است - در ايران با مقاومت امثال مرحوم مدرس و بعضى از آزاديخواهانِ ديگر مواجه نميشد و اين قرارداد عملياتى ميشد، استعمار ايران حتمى بود - مثل هند - مردانى نگذاشتند اين اتفاق بيفتد. اما آنها به وسيلهى عوامل خودشان، با گماشتن رضاخان پهلوى و تقويت او و گذاشتن روشنفكران وابستهى به غرب در كنار او - كه باز لازم نيست من اسم بياورم، دوست ندارم اسم بياورم - فرهنگ خودشان را بر ما تحميل كردند. بعضى از وزرا و نخبگان سياسى دستگاه پهلوى كه جنبهى فرهنگى داشتند، اينها عامل غرب بودند براى دگرگون كردن فرهنگ كشورمان؛ و هرچه توانستند، كردند؛ يك مقولهاش مسئلهى كشف حجاب بود، يك مقولهاش فشار بر روحانيون و زدودن حضور روحانيون از كشور بود، و مقولات فراوان ديگرى كه در دوران رضاخان پهلوى دنبال ميشد. فرهنگ غربى، فرهنگ مهاجم است؛ هرجا وارد شود، هويتزدائى ميكند؛ هويت ملتها را از بين ميبرد. فرهنگ غربى، ذهنها را، فكرها را مادى ميكند، مادى پرورش ميدهد؛ هدف زندگى ميشود پول و ثروت؛ آرمانهاى بلند، آرمانهاى معنوى و تعالى روحى از ذهنها زدوده ميشود. خصوصيت فرهنگ غربى اين است.
يكى از خصوصيات فرهنگ غربى، عادىسازى گناه است؛ گناههاى جنسى را عادى ميكنند. امروز اين وضعيت در خود غرب به فضاحت كشيده شده؛ اول در انگليس، بعد هم در بعضى از كشورهاى ديگر و آمريكا. اين گناه بزرگِ همجنسبازى شده يك ارزش! به فلان سياستمدار اعتراض ميكنند كه چرا او با همجنسبازى مخالف است، يا با همجنسبازها مخالف است! ببينيد انحطاط اخلاقى به كجا ميرسد. اين، فرهنگ غربى است. همچنين فروپاشى خانواده، گسترش مشروبات الكلى، گسترش مواد مخدر.
من سالها پيش - در دههى 30 و 40 - در منطقهى جنوب خراسان، بزرگان و افراد صاحب فكر و پيرمردهائى را ديدم كه يادشان بود كه انگليسها چگونه ترياك را با شيوههاى مخصوصى در بين مردم رائج ميكردند؛ والّا مردم ترياك كشيدن بلد نبودند؛ اين چيزها وجود نداشت. اين افراد يادشان بود، سراغ ميدادند و خصوصياتش را ميگفتند. با همين روشها بود كه مواد مخدر بتدريج در داخل كشور توسعه پيدا كرد. فرهنگ غربى اينجورى است.
فرهنگ غربى فقط هواپيما و وسائل آسايش زندگى و وسائل سرعت و سهولت نيست؛ اينها ظواهر فرهنگ غربى است، كه تعيينكننده نيست؛ باطن فرهنگ غربى عبارت است از همان سبك زندگى مادىِ شهوتآلودِ گناهآلودِ هويتزدا و ضد معنويت و دشمن معنويت. شرط رسيدن به تمدن اسلامىِ نوين در درجهى اول اين است كه از تقليد غربى پرهيز شود. ما متأسفانه در طول سالهاى متمادى، يك چيزهائى را عادت كردهايم تقليد كنيم.
بنده طرفدار اين نيستم كه حالا در مورد لباس، در مورد مسكن، در مورد ساير چيزها، يكباره يك حركت جمعى و عمومى انجام بگيرد؛ نه، اين كارها بايد بتدريج انجام بگيرد؛ دستورى هم نيست؛ اينها فرهنگسازى لازم دارد. همان طور كه گفتم، كار نخبگان است، كار فرهنگسازان است. و شما جوانها بايد خودتان را براى اين آماده كنيد؛ اين، رسالت اصلى است.
ما از علم ترويج ميكنيم، از صنعت ترويج ميكنيم، از اختراع و نوآورى ترويج ميكنيم، هر مبتكرى و هر ابتكارى را با احترامِ تمام بر روى چشم مينشانيم - اين به جاى خود محفوظ - اما همان طور كه گفتيم، اصل قضيه جاى ديگر است؛ اصل قضيه، درست كردن سبك زندگى است، رفتار اجتماعى است، اخلاق عمومى است، فرهنگ زندگى است. بايد در اين بخش، ما پيش برويم؛ بايد تلاش كنيم. تمدن نوين اسلامى كه ما مدعىاش هستيم و دنبالش هستيم و انقلاب اسلامى ميخواهد آن را به وجود بياورد، بدون اين بخش تحقق پيدا نخواهد كرد. اگر آن تمدن به وجود آمد، آن وقت ملت ايران در اوج عزت است؛ ثروت هم دنبالش هست، رفاه هم دنبالش هست، امنيت هم دنبالش هست، عزت بينالمللى هم دنبالش هست؛ همه چيز با او خواهد بود، همراه با معنويت.
يكى از نكاتى كه بايد در مواجههى با دنياى غرب كاملاً به آن توجه داشت، عامل و ابزار هنرى است كه در اختيار غربىهاست. اينها از هنر حداكثر استفاده را كردهاند براى ترويج اين فرهنگ غلط و منحط و هويتسوز؛ بخصوص از هنرهاى نمايشى، بخصوص از سينما حداكثر استفاده را كردهاند. اينها به صورت پروژهاى يك ملت را تحت مطالعه قرار ميدهند، نقاط ضعفش را پيدا ميكنند، از روانشناس و جامعهشناس و مورخ و هنرمند و اينها استفاده ميكنند، راههاى تسلط بر اين ملت را پيدا ميكنند؛ بعد به فيلمساز، به فلان بنگاه هنرى در هاليوود سفارش ميكنند كه بسازد و ميسازد. بسيارى از فيلمهائى كه براى ماها و براى كشورهائى نظير ما ميسازند، از اين قبيل است. من از فيلمهاى داخل خود آمريكا خبرى ندارم؛ اما آنچه كه براى ملتهاى ديگر ميسازند، جنبهى تهاجم دارد. چند سال پيش از اين در خبرها بود كه در بعضى از كشورهاى بزرگ اروپائى تصميم گرفته شد كه با فيلمهاى آمريكائى مقابله شود. آنها مسلمان نيستند، اما آنها هم احساس خطر ميكردند؛ آنها هم احساس تهاجم ميكردند. نسبت به كشورهاى اسلامى البته بيشتر، و در مورد كشور انقلابى ما هم به طور ويژه؛ نگاه ميكنند، خصوصيات را ميسنجند، وضعيت را ميسنجند، فيلم را بر اساس آن ميسازند، خبر را بر اساس آن تنظيم ميكنند، رسانه را بر اساس آن شكل ميدهند و ميفرستند فضا. بايد به اينها توجه داشت. سليقهسازى ميكنند، فرهنگسازى ميكنند؛ بعد از آنكه سليقهها را عوض كردند، ذائقهها را عوض كردند، آن وقت اگر احتياج به زر و زور بود، دلارها را وارد ميكند، نيروهاى نظامى و ژنرالها را وارد ميكنند. اين، شيوهى حركت غربىهاست؛ بايد مراقب بود. بايد همه احساس كنند كه مسئوليت ايجاد تمدن اسلامىِ نوين بر دوش آنهاست؛ و يكى از حدود و ثغور اين كار، مواجههى با تمدن غرب است، به صورتى كه تقليد از آن انجام نگيرد.
در پايان، من يك نكته را هم اضافه كنم: بحث امروز ما آغاز يك بحث است؛ در اين زمينهها باز هم حرف خواهيم زد. انتظار داريم اهل فكر و اهل نظر در مراكزى كه ميتوانند و اهليت و صلاحيت اين كار را دارند، در اين زمينهها كار كنند، فكر كنند، مطالعه كنند؛ بتوانيم پيش برويم. مراقب باشيم دچار سطحىگرى و ظاهرگرائى نشويم، دچار تحجر نشويم - اين يك طرف قضيه است - دچار سكولاريسمِ پنهان هم نشويم. گاهى اوقات در ظاهر، تبليغات، تبليغات دينى است؛ حرف، حرف دينى است؛ شعار، شعار دينى است؛ اما در باطن، سكولاريسم است؛ جدائى دين از زندگى است؛ آنچه كه بر زبان جارى ميشود، در برنامهريزىها و در عمل دخالتى ندارد. ادعا ميكنيم، حرف ميزنيم، شعار ميدهيم؛ اما وقتى پاى عمل به ميان مىآيد، از آنچه كه شعار داديم، خبرى نيست.
انقلاب اسلامى تواناست. آن قدرتى و ظرفيتى و انرژى متراكمى كه در انقلاب اسلامى وجود دارد، اين توانائى را دارد كه همهى اين موانعى را كه من گفتم و بسيارىاش را هم نگفتم، از سر راه بردارد و آن تمدن ممتازِ برجستهى متعالىِ باشكوه اسلامى را جلوى چشم همهى دنيا برقرار كند؛ و اين در زمان شما خواهد بود، انشاءاللّه به دست شما خواهد بود، با همت شما خواهد بود. هرچه ميتوانيد، خودتان را از لحاظ علم و عمل و تزكيه و تقويت روح و تقويت جسم - همان طورى كه بارها عرض شده - آماده كنيد و انشاءاللّه اين بار سنگين را به دوش بگيريد.
والسّلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: